حفظ عفت تا پای جان


در آن وقت که در بصره برقعی خروج کرد، و جماعتی زنگیان و اوباش بر وی جمع آمدند، و او غوغا را دست گشاده کرد و جان و مردم را به زنگیان بخشید، اَعْیَنِ بن محسن از جمله زنگیان بود و بر برقعی مسلط شده. وقتی، آن جماعت برفتند و در بصره دختر علویی را بگرفتند و بیاورند، و می‌خواستند که با وی ناحفاظی کنند. برقعی ایشان را بازنتوانست داشت و منع نکرد. آن دختر گفت: " یا امام، مرا از دست زنگیان بستان تا من تو را دعایی آموزم که شمشیر بر تو کار نکند." برقعی او را پیش خود خواند و گفت: " آن مرا بیاموز." دخترک گفت: "دعایی هست، اما تو چه دانی که این دعا مُستَجاب است یا نه؟ نخست شمشیر را بر من بیازمای به هر زور که داری، تا چون بر من کارگر نیاید، تو یقین بدانی که این به سبب دعا ست، و آن‌گاه قدر این دعا بدانی." برقعی شمشیر بر او راند و در حال بیفتاد و از دنیا رحلت کرد. برقعی پشیمان شد و بدانست که غرض او عفت بوده است تا بر او زنا نرود؛ و جمله از آن حرکت پشیمان شدند، و بر او آفرین کردند.

جوامع الحکایات

صبر بر معصیت

صبر بر معصيت از اقسام ديگر صبر سخت‌تر است، آن‌چنان که حضرت امير(ع) مي‌فرمايند:

«الصّبرُ: امّا صبرٌ عَلَی المُصيبَةِ، اَو عَلَی الطّاعةِ اَو عَنِ المَعصِيَةِ وهذا القِسمُ الثالِثُ أعلی درجةً مِن القِسمَينِ الأوََّلينِ؛ صبر، يا صبر بر مصيبت است يا بر انجام طاعت يا ترک معصيت که نوع سوم آن از دو گونه نخست برتر است.»[1]

دليل سخت‌تر بودن صبر بر معصيت آن است که انسان با ميل به شهوات سرشته شده است و به شدت به آنها عادت دارد. حکمت وجود اين اميال در انسان براي قوام زندگي پيشرفت او است؛ اما وظيفه انسان عاقل کنترل آنها و هدايتشان در مسير صحيح رضايت الهي مي‌باشد، نه سرکوب آن‌ها. کنترل اميال و شهوات به نحوي که نه سرکوب شده و نه طغيان کرده و وارد وادي معصيت شوند، امري است بس دشوار و طاقت فرسا. هم‌چنين صبر بر معصيت ثواب بيشتري نسبت به دو قسم ديگر دارد زيرا عدم صبر بر معاصي و ورود به وادي گناه، انسان را به بازي گرفتن و تکذيب و حتي بالاتر از آن تمسخر دين و آيات الهيمي‌کشاند:

«ثُمَّ كَانَ عَٰقِبَةَ ٱلَّذِينَ أَسَٰٓـُٔواْ ٱلسُّوٓأَىٰٓ أَن كَذَّبُواْ بِ‍َٔايَٰتِ ٱللَّهِ وَكَانُواْ بِهَا يَسۡتَهۡزِءُونَ؛ سپس سرانجام كساني كه اعمال زشت مرتكب شدند به جايي رسيد كه آيات خدا راتكذيب كردند وآن ‌رابه مسخره گرفتند.»[2]

معصيت انسان را خوار و خفيف مي‌کند و از چشم همه مي‌اندازد، ولي صبر و تحمل بر معاصي و طاعات و عبادات، انسان را نزد همه عزيز و سرافراز و با عزّت مي‌نمايد:

«هركس مي‏خواهد بدون آن‌كه مالي در كف داشته باشد بي‏نياز باشد و بدون آن‌كه فاميل و عشيره‏ و خدم و حشمي داشته باشد عزيز و محترم باشد و بدون آن‌كه در رأس يك قدرت اجتماعي باشد و پستي را قبضه كرده باشد مهابت و صلابت داشته باشد، راهش اين است كه خود را از خواري معصيت و گناه خارج كند و به عزت طاعت پروردگار بپيوندد.

انسان با انجام معصيت مي‌خواهد سريع به خواسته‌هاي دلش برسد، اما غافل از اين است که با اندکي صبر و خويشتن‌داري اگر مصلحتش باشد نه تنها به خواسته خود در اين دنيا مي‌رسد، بلکه در آخرت هم مأجور خواهد بود.

ميرداماد و صبر بر آتش شهوت

مير داماد يکي از آن کساني است که با کنترل خود و فايق آمدن بر هوا و هوسش، هم در اين دنيا با عزت و احترامي فراوان به کام دل رسيد و هم در پيشگاه خداوند منّان سربلند و سرافراز شد.

استاد حاج حسين انصاريان در جلد هشتم از کتاب عرفان اسلامي که شرحي جامع بر مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه مي‌باشد آورده است:

«در كتابي كه فيلسوف بزرگ، عارف عامل، علامه طباطبائي صاحب تفسير الميزان مقدمه‌اي بر آن نگاشته بود آمده است: عباس صفوي در شهر اصفهان از همسر خود سخت عصباني شده و خشمگين مي‌شود، در پي غضب او، دخترش از خانه خارج شده و شب برنمي‌گردد، خبر بازنگشتن دخترکه به شاه مي‌رسد، بر ناموس خود كه از زيبائي خيره‌كننده‌اي بهره داشت سخت به وحشت مي‌افتد، ماموران تجسّس در تمام شهر به تكاپو افتاده ولي او را نمي‌يابند. دختر به وقت خواب وارد مدرسه طلاّب مي‌شود و از اتفاق به در حجره محمدباقر استرآبادي كه طلبه‌اي جوان و فاضل بود مي‌رود، در حجره را مي‌زند، محمدباقر در را باز مي‌كند، دختر بدون مقدمه وارد حجره شده و به او مي‌گويد از بزرگزادگان شهرم و خانواده‌ام صاحب قدرت، اگر در برابر بودنم مقاومت كني تو را به سياست سختي دچار مي‌كنم. طلبه جوان از ترس او را جا مي‌دهد، دختر غذا مي‌طلبد، طلبه مي‌گويد جز نان خشك و ماست چيزي ندارم، مي‌گويد بياور. غذا مي‌خورد و مي‌خوابد. وسوسه به طلبه جوان حمله مي‌كند، ولي او با پناه بردن به حق دفع وسوسه مي‌كند، آتش غريزه شعله مي‌كشد، او آتش غريزه را با گرفتن تك تك انگشتانش به رويآتش چراغ خاموش مي‌كند، مأموران تجسّس به وقت صبح گذرشان به مدرسه مي‌افتد، احتمالبودن دختر را در آن‌جا نمي‌دادند، ولي دختر از حجره بيرون آمد، چون او را يافتند با صاحب حجره به عالي‌قاپو منتقل كردند.(شاه) عباس صفوي از محمدباقر سئوال مي‌كند ديشب، در برخورد با اين چهره زيبا چه كردي؟ وي انگشتان سوخته را نشان مي‌دهد، از طرفي خبر سلامت دختر را از اهل حرم مي‌گيرد، چون از سلامت فرزندش مطلع مي‌شود، بسيار خوشحال مي‌شود، به دختر پيشنهاد ازدواج با آن طلبه را مي‌دهد، دختر نيز که ازشدت پاكي آن جوانمرد بهت زده بود، قبول مي‌كند. بزرگان را مي‌خوانند و عقد دختر را براي طلبه فقير مازندراني مي‌بندند و از آن به بعد است كه او مشهور به ميرداماد مي‌شود و چيزي نمي‌گذرد كه اعلم علماي عصر گشته و شاگرداني بس بزرگ، هم‌چون ملاصدراي شيرازي، صاحب «اسفار» و كتب علمي ديگر تربيت مي‌كند.»

اگر ميرداماد آن شب صبر پيشه نکرده و پيرو هوا و هوس خود مي‌شد، امکان داشت يک شب به کام دلش مي‌رسيد اما براي هميشه تاريخ رسوا و بي‌آبرو مي‌شد و اگر از دست شاه هم جان سالم به در مي‌برد بايد عمري ذليلانه و با خفّت و خواري زندگي خود را به سر مي‌برد، اما شبي خويشتن‌داري نمود و در عوض ثمرات و برکاتي اين‌چنين شامل حالش شد؛ و اين فقط مختص به ميرداماد نيست و يک استثناي تاريخي محسوب نمي‌شود، بلکه يک سنّت جاري الهي است که خداوند صابرين(به ويژه صابرين در برابر معاصي) را خيلي سريع به پاداش مي‌رساند .

نمونه‌اي ديگر از اين موضوع داستان يوسف صديق× مي‌باشد که ذکر خيرش جاودانه شده است و نيازي به بيان مجدد آن نيست؛

در ادامه به بيان مصداقي ديگر در اين باره مي‌پردازيم:

جوان شکسته‌بندِ معروف قمي و فرار از گناه

يکي ديگر از قهرمانان عرصه صبر بر معصيت، جوان پاک‌دامني است که شرح مقاوت جانانه‌اش در برابر گناه زشت زنا را آيت‌الله بهجت&اين‌گونه نقل مي‌کند: «کار به جايي رسيده است که در ابتلائات هم، حال دعا کردن نداريم! حدود سي ـ چهل سال پيش، جوان شکسته‌بندي در قم نقل کرد که: روزي زن محجّبه‌اي به در مغازه من آمد و اظهار داشت که استخوان پايم از جا در رفته ومي‌خواهم آن‌را جا بيندازي؛ ولي در بازار نمي‌شود؛ چون مي‌ترسم صدايم را افراد نامحرم بشنوند. اگر اجازه مي‌دهي، به منزل برويم. قبول کردم و حدود سيصد توماني را که در دخل داشتم با خود برداشتم و درِ مغازه را بستم و به دنبال آن زن، روانه شدم، تا اين‌که به منزل ايشان وارد شديم. آن زن درِ خانه را از داخل بست و بر روي رختخواب دراز کشيد. و من به قسمت مچ پايش دست گذاشتم و گفتم: اين جاست؟ گفت: بالاتر! مقداري بالاتر! متوجه شدم که قصد ديگري دارد، و خودِ او رسما مرا به ... دعوت نمود. درِ خانه را هم از داخل بسته بود، و مرا نيز تهديد مي‌کرد که: در صورت مخالفت، به جوان‌هاي بيرون منزل، خبر مي‌دهم تا به خدمتت برسند!

به او گفتم: سيصد تومان همراه دارم. بيست تومان هم در مغازه دارم. همه را به تو مي‌دهم. دست بردار. فايده نداشت. پيوسته اصرار مي‌نمود و تهديد مي‌کرد. از سوي ديگر، آن زن، آن‌قدر به من نزديک بود که حالِ دعا و توسل هم نداشتم، به گونه‌اي که گويا بين من و دعا، حائل و مانعي ايجاد شده بود.

سر انجام به حسب ظاهر، به خواسته او تن دادم و حاضر شدم و اظهار رضايت نمودم و او را به گونه‌اي از خود دور کردم و براي تهيه چيزي فرستادم. در اين هنگام، حالِ دعا پيدا کردم. فورا به امام رضا× متوسل شدم که: اگر عنايتي نفرمايي و مرا نجات ندهي و اين بلا را رفع نکني، دست از شغلم برمي‌دارم!

گويا آن جوان به قصد تقرّب و قضاي حوائج مؤمنين اين(شغل) را از آن حضرت تقاضا کرده بود و آن شغل هم به نظر و توجه آن حضرت بوده است.

مي‌گفت در همين اثنا ديدم سقف دالان، شکافته شد و پيرزني از سقف به زير آمد. فهميدم توسّلم مستجاب شد.

در اين حين، زن صاحب‌خانه هم آمد. به پيرزن گفت: چه مي‌خواهي و براي چه آمده‌اي؟ گفت: در اين همسايگي، نزديک شما، وضع حمل نموده‌اند. آمده‌ام مقداري پارچه ببرم.گفت: از کجا آمده‌اي؟ گفت از درِ خانه! با اين که من ديدم از سقف وارد شد!

در هر حال، آن دو با هم به گفتگو پرداختند و من هم فرصت را غنيمت شمرده، به سمت در منزل، پا به فرار گذاشتم. زن به دنبالم آمد و گفت: کجا مي‌روي؟ گفتم: مي‌روم در خانه را ببندم. گفت: من، در رابسته‌ام.گفتم: آري! به همين که پيرزن از آن، وارد خانه شد؟! به سرعت به سوي در رفتم و از خانه و از دست او نجات يافتم. وقتي مطلع شد که فرار مي‌کنم، از پشت سر، يک فحش به من داد و آب دهان به سويم انداخت، که در آن حال، براي من، از حلوا شيرين‌تر بود.»[3]

عاقبت برسيساي عابدِ مغلوب معصيت

اما برعکس امثال يوسف صدّيق(ع) و ميرداماد و ...که با اندکي استقامت براي ابد سربلند و سرفراز گرديدند، اشخاصي مثل برسيساي عابد هستند که براي لحظه‌اي هوسراني و عدم مقاومت در برابر وسوسه‌هاي شيطان و خواهش دلشان،در دنيا و آخرت زيانکار شدند و خفّت و ذلّت هر دو سرا را براي خود خريدند، بدا به حالشان که چه بد معامله‌اي کرده و چه بد عاقبتي کسب نمودند.

خدايا پناه مي‌بريم به تو از سوء عاقبت.

مفسرين آيه 16 از سوره مبارکه حشر را که در ادامه خواهد آمد شرح حال او دانسته‌اند.

طبرسي رحمه اللّه از ابن عباس روايت نموده كه: «عابدي در بني اسرائيل بود كه او را برسيسا مي‏گفتند. سال‌ها عبادت پروردگار كرد تا آن ‌كه مستجاب الدعوه شد و بيماران و ديوانگان را نزد او مي‏آوردند و او دعا مي‏كرد و آنها شفا مي‏يافتند. پس زني از اشراف را جنون عارض شد. به نزد او آوردند كه دعا كند و آن زن برادراني داشت. چون آن زن را نزد او گذاشتند، شيطان او را وسوسه كرد تا عاقبت با او زنا نمود وحامله شد. ترسيد كه رسوا شود،آن زن را كشت و دفن نمود. پس شيطان به نزد برادران او آمده گفت:

عابد با خواهر شما زنا نموده، به جهت رسوائي او را كشته و دفن نموده در فلان موضع. اين سخن را به يكديگر گفتند، خبر منتشر شد تا به سلطان رسيد. پس شاه با مردمان به معبد او رفتند و بر آن حال مطلع شدند، و او اقرار نمود كه من چنين كردم. پس شاه امر نمود او را بردار كشيدند. شيطان ممثّل شده نزد او آمده گفت: من تو را به اين بليه گرفتار كردم و رسوا نمودم، اگر اطاعت من كني تو را از كشتن خلاص نمايم. عابد گفت: در چه باب اطاعت تو بكنم؟

گفت: مراسجده كن. عابد گفت: چگونه تو را سجده كنم با اين حال؟

گفت: اشاره كن. پس به اشاره سجده نمود براي شيطان و كافر شد. شيطان از او بيزاري جست و او را كشتند، چنان ‌چه آيه شريفه اشاره به اين قصه است:

«كَمَثَلِ ٱلشَّيۡطَٰنِ إِذۡ قَالَ لِلۡإِنسَٰنِ ٱكۡفُرۡ»[4]

اين قضيه عبرت و تذكري است به مكائد شيطان كه شخص مؤمن عاقل، غافل نبايد باشد.

در فرمايشات خداي تعالي به حضرت موسي× نيز آمده است: «مادمت لاتري الشّيطان ميّتا فلا تأمن مكره؛ مادامي كه علم پيدا نكردي كه شيطان مرده است، پس ايمن مباش از مكر او»[5]

امام باقر(ع) بر اساس روايتي که در زير مي‌آيد بهشت را پيچيده در سختي و ناگواري‌ها و جهنم را مزين به لذات و شهوات مي‌دانند:

«الجنّة محفوفة بالمكاره‏ و الصّبر، فمن صبر على المكاره في الدّنيا دخل الجنّة. و جهنّم محفوفة باللّذّات و الشّهوات فمن اعطى نفسه لذّتها و شهوتها دخل النّار؛ بهشت در ميان ناگواري‏ها و شكيبايي است. پس هركه در دنيا بر ناگواري‏ها صبر كند وارد بهشت مي‌شود و جهنم در ميان لذت‏ها و شهوت‏ها است، پس هر كس هر لذت و شهوتي را كه دلش خواست پي‌گيري نمود(بدون در نظر داشتن حلال و حرام الهي)وارد جهنم شود.»[6]

 

برگرفته از کتاب "مقام صبر" نوشته امید آقایی

 

 



[1]. ابن أبي الحديد، شرح نهج البلاغة، ج1، ص320.

[2]. روم، آيه10.

[3]. محمدي ري شهري، زمزم عرفان، ص150ـ151. با اندکی تغییر

[4]. حشر، آيه16.

[5]. تفسيراثناعشري،ج‏13،ص 109 و همچنين الدرالمنثور،ج 6،ص 30 به نقل از الميزان، تفسير سوره حشر، آيه16.

[6]. جناتي، آرام بخش دل داغديدگان(ترجمه مُسكّن الفؤاد)، ص116.